داستان عشق غم ا نگیز شاعر معاصر ما
رهی معیری

تولد «رهی معیری»، شمیدن صدای عجیب در اسمان اصفهان از دامان عشق ((مریم سرخ))

 

همـه شب نالم چون نی کـه غمـی دارم
دل و جان بردی اما نشدی یـارم
با ما بودی بی ما رفتی
چو بوی گل بـه کجا رفتی؟
تنـها ماندم، تنـها رفتی


اگر پیش آمده باشد کـه گاهی دل بـه مـیراث موسیقی ملی، درون دهه‌ی سی و چهل داده باشید، لابد کـه صدای مخملین غلام‌حسین بنان بـه جان‌تان نشسته است؛ و اگر از مـیان تصنیف‌های فراموش‌ ناشدنی او، تنـها چند تای‌شان، پسندتان افتاده باشد؛ حتما که «کاروان»، اثر کم‌نظیر مرتضی‌خان محجوبی، یکی از آن مـیان بوده باشد. شمیدن صدای عجیب در اسمان اصفهان واگر بخواهید بدانید کـه چرا و چگونـه هست که این اثر، این‌چنین با تار و پود جان‌تان آشنایی مـی‌دهد؛ کافی نیست کـه نام محجوبی، بنان و رهی معیری، بزرگان سازنده‌ی این اثر را دلیل آن بـه شمار آوریم، بلکه به‌هم‌نشستن فرخنده‌ی محتوا و قالب اثر، آن‌جا کـه مایـه‌ی شعر رهی، بـه قامت فواصل گام «دشتی»، چنان برازندگی مـی‌کند، کـه کلام از آهنگ، بازیـافته نمـی‌شود.
به گفته‌ی اکبر مشکین، کـه گاه بـه خلوت رهی، راهی داشت، رهی معیری خود هرگز از جادوی شنیدن این اثر رها نشد. شمیدن صدای عجیب در اسمان اصفهان او مـی‌گوید، شب‌های اردی‌بهشت تهران، به منظور رهی معیری، شب‌های شنیدن چند‌باره‌ی «کاروان» بوده است. پیدا نیست کـه آیـا اکبر مشکین مـی‌دانسته هست که این عاشقانـه‌‌ی هجرانی رهی معیری، با سیـاسی‌ترین روی‌دادهای تاریخ معاصر ایران، چه ارتباطی داشته است!؟

داستان پنـهان عشق رهی معیری بـه مریم فیروز، نخست درون خاطرات پزشک معتمد خاندان فرمانفرما آفتابی شد. او کـه به نظر مـی‌رسد خود نیز شیفته‌ی مریم بوده باشد، با خشم و نفرت فراوانی از این «جوان سی‌ساله مبتلا بـه تریـاک، خوش‌گل، خوش‌اندام، جذاب، شاعر و عاشق‌پیشـه، تصنیف‌ساز، غزل‌سرا، گوینده‌ی خوب، موسیقی‌دان، با دو دانگ آواز»، یـاد مـی‌کند. البته رهی معیری درون سال‌های مورد بحث این پزشک «نامعتمد» و فاش‌گوی اسرار خانواده، هنوز محلی از اعراب درون شعر و شاعری نداشت و اثر قابل توجهی نیز از او دیده نشده بود، اما طبع‌ شعری داشت و گاه شعری مـی‌سرود.
نخستین ملاقات مریم و رهی درون یکی از روزهای اردیبهشت، درون یک مـهمانی درون خانـه‌ی مصطفی فاتح صورت مـی‌گیرد. و همـین ملاقات هست که پایـه‌ی یکی از شورانگیز‌ترین و عجیب‌ترین حکایت‌های عاشقانـه‌ معاصر قرار مـی‌گیرد. از آن بـه بعد، شورانگیز‌ترین ترانـه‌ها و غزلیـات رهی معیری، کـه به گفته‌ی برخی، از بهترین آثار ادبیـات کلاسیک معاصر بـه شمار مـی‌رود، مایـه از این عشق مـی‌گیرد.
عروس چمن مریم تاب‌ناک
گرو از نوعروسان خاک
به رخ نور محض و به تن سیم ناب
به پاکی چواشک و به صافی چو آب
دواند مرا ریشـه درون قلب ریش
دهم آب‌ش از قطره‌ی اشک خویش
چو درون خاک تیره شود منزل‌م
بود داغ آن سیم‌تن بر دل‌م
بهاران چو گل بر چمن درون زند
گل مریم از خاک من سر زند

او کـه یکی از زیباترین و روزآمد‌ترین ان ِ تهران، درون دهه‌های ۲۰ و ۳۰ بـه شمار مـی‌رفت، از جانب پزشک خانوادگی‌شان چنین توصیف شده است:

«مریم درون آن وقت ی بود ۲۹ ساله، زیبا و فتان و دل‌فریب، وانصاف این هست که درون حُسن و دل‌بری آیتی بود. اضافه بر طراوت و جوانی وخوش‌صورتی و موزونیت اندام، بسیـار بسیـار جذاب و دل‌فریب و با‌هوش وزرنگ و مطلع و پُرجان بود. سواد مدرسه‌‌ای خوب داشت. فرانسه خوب مـی‌دانست، اطلاعات عمومـی وسیع داشت. از هر دری حرف مـی‌زد، مـی‌پرسید، مـی‌فهمـید. او یکی از خوش‌گل‌ترین خانم‌های تهران بـه شمار مـی‌آمد: شمیدن صدای عجیب در اسمان اصفهان آنیت داشت، ندیمـه بود، رفیق بود، آزاد‌منش بود، مؤدب بود و آداب معاشرت را با کوچک‌ترین دقایق مواظب بود. کتاب مـی‌خواند.»
به هر رو ارتباط عاشقانـه‌ی مریم و رهی ادامـه پیدا مـی‌کند.

پس از مرگ فرمانفرما درون سال ۱۳۱۸، هنگامـی کـه خیـال مریم از جانب پدرش آسوده شد، مـهر خود را بـه سرتیپ اسفندیـاری بخشید و از او جدا شد. پزشک مریم مـی‌نویسد: «بعد از آن دیگر مریم رفت و آمد بـه خانـه‌ی رهی را آغاز کرد و پس از مدتی نیز او را بـه خانـه‌ی شمـیران خود آورد. مریم قول مـی‌دهد کـه به قول خودش بـه مذهب و سنت عشق زن او شود.»

رهی معیری درون کنار مریم، هم‌چنان از برکت عشق شورانگیز شـهرآشوب تهران، بالیده مـی‌شود. مواد مخدر و سیگار را ترک مـی‌کند و به تشویق او با نام‌های مستعار، بـه نوشتن مطالب انتفادی درون روزنامـه‌ها مـی‌پردازد. و هم‌چنان مریم فیروز، منبع ذوق شاعرانـه‌ی اوست:

خیـال انگیز و جان‌پرور، چو بوی گل سراپایی
نداری غیر از این عیبی، کـه مـی‌دانی کـه زیبایی
من از دل‌بستگی‌های تو با آیینـه، دانستم
که بر دیدارِ طاقت‌سوز خود، عاشق‌تر از مایی

ولی درون پی جریـاناتی (که درون اینجا جای بحث آن نیست) مریم با کیـانوری آشنا مـیشود و با وی به مبارزات خود با شاه ادامـه مـیدهد

روزگار سیـاه ترانـه‌سرای عاشق فرا رسید. مریم سرانجام درون انتخاب مـیان شوریدگی دل و سر پرشور، دومـی را انتخاب کرد و در مسیر مبارزات خود روز بـه روز راهش از راه رهی دورتر شد.

مریم درون سال ۱۳۳۳ از ایران گریخت، و تا رویداد ۱۳۵۷، نتوانست بـه ایران بازگردد. او یک‌بار  درون سال ۱۳۳۷ تلاش کرده بود که تا از راه نفوذ درون انجمن فرهنگی ایران و شوروی، رهی معیری را به منظور شرکت درون مراسم سال‌گرد انقلاب اکتبر، بـه شوروی دعوت کنند. رهی بـه این سفر رفت، امای نمـی‌داند کـه آیـا ملاقاتی مـیان آن‌ها رخ داده یـا نـه. بـه هر حال، شاعر درویش‌مسلک و افتاده‌ی هجران‌زده، با همـه‌ی دشواری‌ها کـه از لحاظ جسمـی داشت، لابد بـه آرزوی شمـیدن بوی نفس یـار دیرین، مشقت تماشای نظم آهنین مـیدان سرخ مسکو را درون سرمای اکتبر، بـه خود هموار کرد.


ترانـه‌ی کاروان، بعد از فرار مریم از ایران سروده شده است، و بازتاب رنج شاعری‌ست

که بعد از کوچ محبوب خود، که تا پایـان عمر بـه تنـهایی زیست

و بـه یـاد او ترانـه‌ها و غزل‌های زیـادی سرود.

رهی درون آبان ۱۳۴۷، بر اثر بیماری سرطان معده، درون تنـهایی درگذشت.

همـه شب نالم چون نی کـه غمـی دارم
دل و جان بردی اما نشدی یـارم
با ما بودی بی ما رفتی
چو بوی گل بـه کجا رفتی؟
تنـها ماندم، تنـها رفتی

. . .

 

 

نـه دل مفتون دل‌بندی، نـه جان مدهوش دل‌خواهی
نـه بر مژگان من اشکی، نـه برهای من آهی
نـه جان بی‌نصیب‌م را پیـامـی از دلارامـی
نـه شام بی‌فروغ‌م را نشانی از سحرگاهی
نیـابد محفل‌م گرمـی، نـه از شمعی، نـه از جمعی
ندارد خاطرم الفت، نـه با مـهری، نـه با ماهی
کی‌م من؟ آروز‌گم‌کرده‌ای تنـها و سرگردان
نـه آرامـی، نـه امـیدی، نـه هم‌دردی، نـه هم‌راهی

سخن‌ها کند با من از روی دوست
ز گیسوی او، بشنوم بوی دوست
به رخساره چون نازنین من است
نشانی، ز نازآفرین من است
بود جان ما، سرخوش از جام او
که ما را گلی هست، هم‌نام او
نوازد دل و جان غم‌ناک را
پُر از بوی مریم کند خاک را

مطلب بالا برگرفته از نامـه ای هست که یکی از دوستانم برایم ارسال کرده است

و اما صحبت از بنان بـه مـیان آمد

کسی کـه حتی فکر بـه صدایش مرا از خود بیخود مـیکند

واقعا عاشقشم (نمـیتونم این عشق رو ابراز نکنم)شیفته ی صدای استاد بنان هستم

 

تصنیف کاروان

شعر : رهی معیری

آهنگ مرتضی مححجوبی

نغمـه دشتی

با صدای باشکوه استاد غلامحسین بنان

همـه شب نالــم چون نی کـه غمـی دارم
دل و جـــان بــــردی امّــانشــــــدی یـارم


با ما بـــودی،بی مــا رفتی
چون بوی گل بـه کجا رفتی
تنـهــــا مانــدم،تنـهـــا رفتی


چو کاروان رود ، فغانم از زمـین بر آسمان رود
دور از یــــارم خــــــون مـــی بارم


فتـــادم از پــا ز ناتوانی، اسیــر عشقــم، چنان کـه دانی
رهایی ازغــم نمـی توانم، تو چاره ای کن، کـه مـی توانی


گـــر ز دل بـر آرم آهـــی آتش از دلم ریزد
چون ستـاره از مژگانـم اشک آتشین ریزد


چو کاروان رود،فغانم از زمـین، بر آسمان رود
دور از یـــارم  خــــون مـی بارم


نـه حریفـی تـا بـا او غـم دل گویم
نـه امـیدی درون خاطر کـه تو را جویم


ای شـادی جان، سرو روان، کز بر ما رفتی
از محفل مـا  چون دل مـا سـوی کجا رفتی


تنـهـــا ماندم، تنـهــــا رفتی


به کجایی غمگسار من، فغان زار من بشنو باز آ
از صبـــا حـکایتــی ز روزگــــار مـن بشنـــو باز آ


باز آ سوی رهی

چون روشنی از دیده ما رفتی
با قافلـه باد صبـا رفتی
 تنـهـا مانـدم تنـهـا رفتی

دانلود تصنیف کاروان استاد بنان

آواز ایرانی

 

آرشیو مطالب آواز ایرانی




[آواز ایرانی - رهی معیری شمیدن صدای عجیب در اسمان اصفهان]

نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Fri, 07 Sep 2018 07:25:00 +0000